مجله ای برای زندگی



سلام. در این پست می خوام خاطره ای رو از یک معلم جوان براتون تعریف کنم. میشه معنای زندگی رو از این خاطره پیدا کرد. این خاطره عمق زندگی یک شخصی که ظاهرا عمقی نداره رو به تصویر میکشه و به طرزی باور نکردنی به خود ما می رسه. برای خود من که اینطور بود.

این شخص در سن جوانی و اولین تجربه تدریس به یکی از محله های تهران که مشهور به وجود جرم و جنایت اعزام می شه. طوری که شاگردهاش هم شر بودن و هم بعضا از خود این معلم سنشون بیشتر بوده.

این معلم داستان زندگی خودش که از مدرسه به دانشگاه رفته و … رو برای بچه ها تعریف کرده بود تا با روند زندگی آشنا بشن. بعد از گفتن این ماجرا ازشون پرسیده بود که بزرگ ترین آرزویی که دوست دارید بهش برسید چیه؟

حالا از زبان خود معلم بشنوید.

<< یکی از بچه ها بلند شد و گفت من میخوام وقتی بزرگ شدم بزرگترین باند قاچاق مواد رو راه بندازم. هر کی چیزی گفت و نهایتا یکی از بچه ها از ته کلاس بلند شد که اون هم آرزوشو بگه. این پسر به قدری هیکلی بود که عرض و طولش دو متر بود یعنی در مجموع چهار متر مربع مساحتش بود. اسمش هم عزیز” بود. همه بچه های کلاس هم ازش حساب می بردن. حالا شما تصور کنید با این اوصاف و آرزوهای بقیه بچه ها، این شخص دیگه چه آرزویی داره؟!

آرزوی بزرگ پسر بزرگ قصه ما

این پسر گفت که آرزوی ما اینه که ننه مونو ببریم مکه. منم تعجب کرد و وقتی ازش پرسیدم چرا برگشت گفت که آقا فضولیش به شما نیومده. توی زنگ تفریح اومد و گفت آقا کمک کن من به آرزوم برسم. بیشتر صحبت کردیم و گفت که پدرشو در چهار سالگی از دست داده و مادرش با تمام مشکلات اقتصادی و با کار در خونه مردم و حتی با گدایی کردن کاری کرده که من زرگ بشم و هیکلم اینقدر بشه. فهمیدم که مادرش سرطان داره و دکترها گفتن که حتی اگر همه درمانها رو روی اون انجام بدن نهایتا یک سال می تونن زنده نگهش دارن. گفت آرزوی مادرم اینه که قبل مرگ مکه بره و من می خوام هر طور شده آرزوشو برآورده کنم.

من برگشتم و به سیاق همه معلم ها بهش گفتم عزیزم تو باید درس بخونی. گفت آخه چه ربطی داره؟ بهش گفتم ببین الان آبانه و تا کنکور تیر ماه وقت داری و محکم بشین درس بخون و رتبه بیار. گفتم قول میدم اگه رتبه ت خوب شد می برمت یه آموزشگاه و دستت رو بند می کنم و یک سال حقوقتو پیش پیش میدم تا مادرتو زود ببری مکه. و این قول با تمام وجود دادم و عملیش می کردم.

قول شرف

برگشت گفت که باشه قبوله ولی اگه به قولت عمل نکنی می کشمتا. بعد یه کاغذ درآورد و من متن قولم رو نوشتم و بعد یه سوزن ته گرد آورد و دست خودشو زخم کرد و با خونش پای نامه رو امضا کرد و قول داد. بعد گفت منم باید با خونم امضا کنم! خلاصه منم به همون ترتیب امضا کردم و از فردا شروع کرد به تلاش.

معلم ها هم کمکش می کردن و حتی بیشتر وایمیسادن و بهش درس میدادن. تلاش اون به قدری بود که 15 ساعت در شبانه روز درس می خوند. من تعجب کرده بودم و گفتم تو چه جوری اینقدر می خونی؟ گفت من تا خسته میشم مادرمو می بینم، اون چند پاره استخونی که داره با مرگ می جنگه رو می بینم، حون می گیرم، آتیش می گیرم و درس می خونم. یه عکس سه در چهار مادرش هم لای کتابش بود. در واقع معنای زندگیش این شده بود که این مادر باید بره مکه.

حال نگران کننده مادر

فروردین ماه بود که حال مادرش خیلی بد شد و به هم ریخت. ادامه مطلب


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مقدمات حقوق دنیای کی پاپ فیزیک رمان تک تا سپیده وبلاگ پانزده حرفی معجزه amin دانلود خلاصه کتاب انگیزش و هیجان مارشال ریو پویش موفقیهای حوزه سلامت و سلولهای بنیادی